بر اساس آنچه شنیده ام، نحوه شهادت ایشان به اینصورت بوده است که گلوله ای به پهلوی آقا محمد اصابت می کند؛ محمد با بستن چفیه اش به دور کمر سعی می کند که تا حدودی از خونریزی بیش از حد جلوگیری کند. در این حین دوست و در حقیقت برادرش مصطفی صفری تبار متوجه حالت محمد می شود و علی رغم تذکر دوستان برای نزدیک نشدن به محمد، جهت کمک به طرف محرابی پناه حرکت می کند و همان لحظه ای که در کنار یکدیگر قرار می گیرند گلوله خمپاره ای نزدیک این دو به زمین می نشیند تا روح آسمانی محمد و مصطفی را از قفس تنگ تن رها سازد و راهی دیار قرب نماید.
محمد و مصطفی همراه با چند نفر از رفقایشان در بهمن 89 به گلزار شهدای تخت فولاد اصفهان رفته و در آنجا به وسیله گوشی همراه از خودشان فیلمبرداری کرده اند. در این قطعه فیلم صحبت های بسیار جالب و شنیدنی میان این دوستان رد و بدل می شود که نوشته زیر قسمتی از سخنان گفته شده را برای شما بازگو می کند؛ می خوانیم:
از سمت راست:شهید آقا محمد محرابی پناه و شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار
مصطفی در حالیکه بین گلزار شهدا قدم می زنه و محمد هم با گوشی همراه از ایشون فیلمبرداری می کند، می گوید:
« ... خدا اگه شهادتو قسمتمون نکنه إن شاءالله کنار مزار شهدا باشیم؛ مثل حضور امام زمان، وقتی امام زمان یه جایی حضور پیدا می کنه، اونجا خیر و برکتش زیاد می شه، ما هم اگه – از نظر خودم می گم- کنار شهدا دفن بشیم، شاید از حضور و برکت شهدا خدا ما رو ببخشه، از گناهامون بگذره، شهدا إن شاءالله تو اون دنیا شفاعتمون رو بکنند، شفاعت می کنند، دیگه موقع اذانه، امروزم 10 بهمن 1389 ؛ یکشنبه هوای شهدا زد به سرمون اومدیم مزار شهدای تخت فولاد؛ من مصطفی صفری تبار و دوستم (فیلمبردار) محمد محرابی پناه، إن شاءالله شهادت قسمتش بشه، إن شاءالله بزنه بکشه، وقتی شهید شد دست ما را هم اون دنیا بگیره!»
مصطفی در حالیکه همراه با دو نفر از رفقای خودش به طرف مزار شهید حاج احمد کاظمی و حاج حسین خرازی می روند، می گوید:
«...عقد اخوت چیه؟ عقد اخوت چیزیه که دو تا رفیق با هم دیگه، وقتی عهد کردند -یعنی اگه الآن مثلاً من و محمد محرابی رو مثال می زنم- یعنی اگه محمد محرابی رفت و شهید شد و با من عهد اخوت بسته، دست منو باید بگیره اون دنیا و ببره توی بهشت، تا دست منو نگرفت توی بهشت نبرد حساب نیست! (رفیقش می خنده و می گه: اگه نبره شهید نیست؟ و مصطفی در جوابش می گه: نه نه باید منو ببره).
روبروی مزار حاج احمد و حاج حسین:
محمد محرابی پناه در حین صحبت های مصطفی نشسته و سرش رو روی زانو هاش گذاشته، مصطفی می گوید:
« ... إن شاءالله پیش روی شهدا که اومده ایم شهدا هم ما رو بطلبند، دست ما رو بگیرند... خدای نخواسته اگه شهید نشدیم ما رو إن شاءالله کنار قبر شهدا دفنمون کنند، میگن آرزوی شهادت رو کسی داشته باشه اجر شهادت رو بهش می دن، ما که آرزوی شهادت داریم، إن شاءالله که این آرزو تا ابد تو دلمون بمونه.»
فیلمبردار رو می کنه به بقیه دوستان و می پرسه از آقای حاجی پور و محرابی پناه که حرفی اگه دارند بزنن ولی اون ها صحبتی نمی کنند.
مصطفی در حالی که بغض کرده می گه: « ... انتخاب اینها (شهدا) زمانی اتفاق میفته که آدم خودسازی کنه، نه مثل منِ آدم ضیف النّفس، ضعیف الایمان، بیاد آرزوی شهادت کنه ولی عملش با این شهیدا نخونه!»
فیلمبردار می گه: « آقا مصطفی میتونم یه خواهشی ازتون بکنم؟ از شما، از حاج امین، از محمدآقا که یه دعا واسه همدیگه بکنیم، دعای شهید شدن! شهید بشیم واقعاً در راه خدا»
مصطفی به محمد اشاره می کنه و می گه: « دعایی که همیشه آرزومونه، محمد محرابی همیشه و اکثر بچه هایی که آرزوی شهادت دارند انجام می دن، می گن "اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک" دیگه آرزویی بالاتر از این سراغ ندارم.»
فیلمبردار: « پس بیاین پیش همین شهدا به هم قول بدیم که واسه همدیگه دعا بکنیم که إن شاءالله در راه خدا بریم پیش همین شهدا، شهید بشیم إن شاءالله.
مصطفی: « .... نظر شخصی خودمه، هرکی الآن بتونه در راه خدا شهید بشه خیلی کار سخت تری انجام داده تا زمان جنگ شهید شده باشه. چون زمان جنگ محیط همه جوره محیّا بود، البته شهید هم اجر خودش رو داره ولی الآن که محیطش نیست، تو این اجتماعی که پر از گناهه، خودمو می گم که اینقدر مرتکب گناه می شم، اگه بتونم این زمان خودسازی کنم اون موقع است که خداوند شاید شهادت رو به من بده. حالا شهادتم خدا به ما نداد راضی نیستیم ولی اجر شهید رو از خدا إن شاءالله بگیریم؛ هیچ وقت راضی نیستیم شهید نشیم؛ اینکه آرزوی همیشگی ما بوده و آرزوی دیرینه ی ماست.»
نظرات شما عزیزان: